مذهب و سیاست درغرب و شرق

کشورهای غربی به نظام سکولار یعنی جدائی دین از سیاست در جوامع خود افتخار کرده و تداخل دین و سیاست را یکی از عوامل تشدید تعصب مذهبی، تروریسم دولتی و خشونت دینی میدانند. <حکومت دینی> که اروپا از آن بعنوان <دولت الهی> Gottesstaat نام میبرد، نیز برای اولین بار در اروپا ظهورکرد. سکولاریسم اروپائی عکس العملی بود در مقابل قدرت بی حد ومرز کلیسا و پاپ در قرون وسطی.  پاپ درآن زمان به عنوان نماینده خدا ومسیح درروی زمین قدرت های سیاسی را تحت کنترل مطلق خود داشت، پادشاهان را جا بجا میکرد، به آنها قدرت می بخشید و یا از آنان سلب قدرت میکرد. کشور آلمان، <آلمان> نام نداشت، بلکه نام رسمی آن عبارت بود از <ملت آلمان، تحت رهبری امپراطوری مقدس رم >

سکولاریسم یعنی جدائی سیاست از دین موقعی مطرح است که قبل از آن چنین پیوندی وجود داشته باشد. ما آنقدر به این ایرادات و تیر و طعنه های اروپا عادت کرده ایم که ازیاد برده ایم که درتمام تاریخ اسلام (بعد از خلفای راشدین تا 26 سال پیش) قدرت سیاسی و دینی همیشه در کشورهای ما ازهم جدا بودند.  قدرت بزرگترین علمای ما از قدرت یک اسقف ایالتی  اروپائی هم کمتربود. علمای اسلامی در طول تاریخ بیشتر (مثل آیت الله شیرازی در جنبش تنباکو) نقش ناظر بر صاحبان قدرت سیاسی را داشتند. اعتقاد رایج در طی قرنها براین بود که <حاکم> باید از صفاتی که مهمترین آنها عدالت است برخوردار بوده و خلاف قوانین اسلامی حرکت نکند. عالی ترین نوع جهاد اعتراض در برابر حاکم ظالم تلقی میشد. روحانیونی که <فاصله از قدرت همراه با پرخاش و نصیحت> را حفظ میکردند، محبوبیت بیشتری داشتند و بیت آنها مکانی امن برای فرار از دست حکام ظالم بود.

منظور دراینجا بیشتر تکیه برجدائی قدرت سیاسی از مذهب در تاریخ اسلام می باشد و نه معصومیت بخشیدن به روحانیت در قرون گذشته.  قدرت مذهبی از دوره صفویه به بعد عمدتاً همدست و همپیمان با حکام وقت عمل میکرد و درظلم وستم و سرکوب آنان شریک بود. نکته اصلی نظریه ما اینست که درعین حال یک نوع <تقسیم کار> وجود داشت: یکی فتوا صادر میکرد و دیگری عمل مینمود. خود روحانیت عوامل و ساز و برگهای اجرائی را در اختیار نداشت، نظام حاکم را توجیه میکرد، ولی خود این نظام را رهبری نمی نمود. مسؤلیت اجرا یا عدم اجرای خواسته ها در نهایت متوجه حاکم زمان میشد. در دوره صفویه علمای ایرانی و عثمانی در مشروعیت بخشیدن به جنگهای دو طرف نقش داشتند، ولی درعین حال رهبری قوای نظامی در دست دیگران بود واگر شکست و یا پیروزی بدست می آمد، بنام شکست و پیروزی مذهب تمام نمیشد. منظور ما ازجدائی قدرت سیاسی و مذهبی درتاریخ اسلام درهمین حد است، ولی اروپای قرون وسطی شاهد <حکومت مستقیم> کلیسا و حق تصمیم گیری در مسائل جاری بود. برای انجام جنگهای صلیبی قدرت سیاسی تصمیم نمیگرفت، بلکه متعصبین مسیحی حکم لشکرکشی را مستقیماً از دست پاپ دریافت میکردند و دادگاه های تفتیش عقائد نیز ازطرف قدرت مذهبی برپا میشد.

یکی از علل جدائی دین از سیاست در شرق خصلت استبداد شرقی بود  که نمیتوانست نیروی دیگری را درخود جذب کند. بنابراین نه تنها تروریسم و آنارشی پدیده های صادراتی اروپا به کشور های ما میباشند، بلکه <حکومت مطلق دینی> نیز از اختراعات اروپا و ساخته و پرداخته مغرب زمین است.

هادی رضازاده

www.resasade.d

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert