یک اروپائی مقیم ایران از مستخدم ایرانی خود خواست که ده رأس گوسفند را به دوستی که اوهم اروپائی بود، برساند. همراه با آن نامه ای هم به این دوست نوشته و گفت که این شخص ده رأس گوسفند به او تحویل مید.

مستخدم دربین راه یکی از گوسفند ها را جدا کرده و برای خودش نگه داشت و با نه گوسفند به منزل اروپائی دوم رفت. اروپائی نامه را خوانده و دید که صحبت از ده گوسفند است، ولی مستخدم فقط نه گوسفند آورده است. صاحب گوسفند ها گفت: »قرار بوده ده گوسفند بیاوری،  ولی اینها نه تا بیشتر نیستند. پس گوسفند دهم کجاست؟«  مستخدم درجواب گفت: »هرتعداد که به من تحویل داده شده، آوردم.« اروپائی گفت: »ولی آخر در خود نامه نوشته شده که باید ده گوسفند تحویل میدادی.«

مستخدم گفت: »آقا، تقصیر من چیست که در نامه ده تا نوشته شده، من نه تا را آوردم.«

اروپائی باخود فکر کرد که شاید این دهاتی فرق بین نه و ده را نمیداند. بنا براین ده نفر از کارگران و مستخد مین خود را صدا زده و از آورنده گوسفند ها خواست، آنها را بشمرد. مستخدم آنها را شمره و گفت: »اینها ده نفر اند.« اکنون خاطر اروپائی جمع شد، چون دید که مستخدم میتواند بشمرد. سپس به هرکدام از ده مستخدم خود گفت: »هرکدام ازشما دویده و یک گوسفند را بردارد.« همینطورهم شد، ولی یکی از آنها بی گوسفند ماند. اروپائی با احساس پیروزی به آورنده گوسفند ها گفت: »حالا دیدی؟ نه نفر هرکدام یک گوسفند گرفتند، ولی دهمی بی گوسفند ماند.« مستخدم با خونسردی در جواب گفت: »آقا، این دیگر تقصیر من نیست. آن نه نفر چالاک و زرنگ بودند و توانستند هرکدام گوسفندی بدست آورند. فرد دهم آدم خرفت و تنبلی بود و اگر به موقع می جنبید، یک گوسفند هم به او میرسید.«

از کتاب »قصه های جاده ابریشم«  انتشارات دیدریشس، مونیخ ١٩٩١

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert