سالهای آخر ساسانیان همراه بود با  روند پرشتاب از همپاشیدگی قدرت سیاسی و نظامی. همه شرائط برای روی کار آمدن یک قدرت  و مذهب جدید آماده بود، ولی منافع اشراف، روحانیون و سپاهیان چنان با بقاء خاندان ساسانیان گره خورده بود، که مانع هرنوع تحول و اصلاح میشد.  شاید بتوان شرایط ایران این دوره را با سالهای آخرآ دوره صفویه مقایسه کرد، که ضعف قدرت سیاسی با عدم وجود آلترنانیو داخلی همراه شده و زمینه را برای حمله محمود افغان آماده کرد. میتوان حدس زد که با ادامه این وضعیت دولت ساسانی یا توسط ترکان آسیای مرکزی و یا با یک حمله مجدد روم شرقی از میان میرفت. بعد ازپیروزی های سریع خسروپرویز علیه بیزانتین (روم شرقی) بین سالهای ٦۰٤ تا ٦٢٦ ابتکار عمل به دست هراکلیوس امپراطور بیزانتین افتاد که با اتحاد با ترکها و اتباع آنها در قفقاز حمله را به سوی تیسفون آغاز کرد و شکست غیرقابل جبرانی بر ارتش ایران وارد نمود. مورخین این درگیری را آخرین جنگ بزرگ دوران باستان میدانند. پس از این شکست بخشی از اشراف ایران با بازرگانان نسطوری (کلیسای ایرانی که از نزدیکی خسرو پرویز به مسیحی های غیرایرانی دل خوشی نداشتند) علیه او توطئه کرده و اورا به قتل رساندند. جانشین او شیرویه ازهمه سرزمین های تصرف شده صرفنظر کرد وبرای آنکه رقیبی نداشته باشد بسیاری از کودکان ساسانی را کشت. ازاین زمان بعد در ظرف چهارسال ۱٢ پادشاه در تیسفون به تخت نشستند که دوتن از آنان زن بودند، تا اینکه در سال ٦۳٢ (سال هجرت پیامبراسلام) نوه خردسال خسروپرویز بنام یزدگردسوم به کمک فرمانروای خراسان رستم تاجگذاری کرد که آخرین پادشاه ساسانیان بود.

پایان دوران ساسانیان را باید عملاً سال کشته شدن خسروپرویز (٦٢٨) یعنی حدود ۱۰ سال قبل از شکست قادسیه دانست. اگر روم شرقی دراین سالها درجبهه های دیگر گرفتار نبود، بطور قطع با یک حمله گسترده تمام خاک ایران را تصرف میکرد و ما امروز یا مسیحی بودیم و یا پیرو مانی که دارای گرایش های زردشتی، مسیحی و بودائی بود.

قرآن از این دوجنگ بزرگ یعنی پیروزی خسروپرویز بر روم درسالهای ٦۱۳ (فتح دمشق) و ٦۱٤ (فتح بیت المقدس) در سوره روم یادمیکند. و سپس میگوید: رومیان بعد از این شکست برایران غلبه خواهند کرد (پیروزی هراکلیوس در نینوا به سال ٦۳٢). درآیه چهارم  از این پیروزی به عنوان <یاری خداوند> نام برده شده و میگوید: با پیروزی روم مومنین خوشحال خواهند شد (و یومئذ یفرح المومنون). درباره این آیات تفسیرهای زیادی آمده است. باتوجه به اینکه این سوره بین سالهای ٦٢۰ تا ٦٢٢ درمکه نازل شده است، میتوان چنین برداشت کرد که پامبراسلام درآن زمان جنگ علیه ایران و روم را دربرنامه خودنداشته و آرزوی مومنین را دراین میدیده است که مسیحیان به عنوان پیروان اهل کتاب بر ایرانیان پیروز شده و ایرانیان مسیحی  و اهل کتاب شوند.

حمله نهائی به ایران نه باردیگر از طرف روم و نه ازجانب ترک های شرق شروع شد، بلکه  از سوی جبهه ای آغازشد که کسی فکر آنرا نمیکرد.  قدرت سیاسی در ایران از دور اندیشی و  توانائی پیشگیری خطر عاجزبود و مطالعه تاریخ نشان میدهد که چند حمله نظامی محدود از طرف قبایل عرب در مرزهای غربی بکلی دست کم گرفته شده و نسبت به این خطر جدید بی توجهی شد. پیروزی اعراب برایران تا اندازه ای معلول اشتباهات استراتژکی و نظامی خود ساسانیان بود:

درپایان دوره انوشیروان ولایت حیره که از دیرباز تحت حمایت ایران بود و ملوک لخمی برآنجا حکومت میکردند، دست نشانده ایران بودند. این دولت از اصطکاک مستقیم ایران با رم جلوگیری کرده، و علاوه برآن سدی در برابر هجوم اعراب بادیه نشین شمال عربستان بود. خسروپرویز از قدرت لخمید ها در هراس بود و دودمان آنها یعنی سلسله آل منظر را منقرض کرد (سال ٦۰٢)  وهمین اشتباه راه ورود اعراب را به ابران آسان ترنمود. نخستین جنگهای بین ایران و قبایل عرب پس از انقراض این سلسله رخ داد. معروف ترین آنها  جنگ ذوقار است که منجر به شکست پادگان مرزی ایران شد. دراین جنگ اعراب نه بنام اسلام و نه به قصد کشورگشائی به ایران حمله کردند. قصد آنها گرفتن غنیمت و نجات از گرسنگی بود.  در فاصله سالهای ٦۰۱ و ٦۱۱ تاخت و تاز این قبایل عرب ادامه داشت و شکست هایی به دولت ایران وارد کردند.  این مقدمه ای بود برای هجوم بزرگ قبایل عرب که باهم متحد شده بودند، تا خاک ایران را تصرف نمایند.

پیروزی اتحاد بر ازهم پاشیدگی

بعضی از محققین حمله اعراب را به گونه ای گزارش میدهند که گویی لشکری متشکل از انسانهای پاک، عدالتخواه و دلسوز وارد ایران شد، تا مردم <آتش پرست و عقب مانده> این کشور را از دست یک رژیم دد منش طاغوتی نجات دهد. ایران آن عصر با امپراطوری روم ازنظر تمدن و فرهنگ هموزن و همطراز بود و دولت قدرتمندی هم درایران وجود نداشت که بتواند اعمال ظلم و ستم  کند.

درست اینست که حملات اعراب به ایران دردرجه اول لشکرکشی اقوام و قبائل متحد عرب با خلق و خوی جاهلیت و در درجه دوم یک نبرد دینی است، این جنگها پیروزی اسلام بر کیش زردشت نبوده، بلکه پیروزی <اتحاد و انگیزه> بر <نابسامانی و سرخوردگی> است. اگر این کشور سرو سامانی میداشت، شکست ایران قابل پیشگیری بود، همانطور روم شرقی توانست با وجود ازدست دادن سرزمین هائی درحاشیه امپراطـــوری خود (فلسطین، سوریه، مصر) تا حملــه      الب ارسلان سلجوقی درسال ۱۰۷۱  قسمت های زیادی ازخاک خودرا در مقابل اسلام حفظ کند و از قسطنطنیه حتی ٨۰۰ سال بعد ازحمله اولیه اعراب دفاع کند، تا آنکه تا در

سال ۱٤۵۳ بدست سلطان محمد فاتح (عثمانی)  فتح شد. بین شکست ارتش ایران در قادسیه (٦۳۷) و شکست نهائی ایران در نهاوند درجنگ نهاوند (٦٤٢) ۵ سال گذشت، بدون اینکه ارتش ایران بازسازی شده و با انگیزه کافی جلو نیروهای متجاوز را بگیرد. تحت چنین شرایطی هر نیروی متحد و مصممی میتوانست بر ایران چیره شود.

نخستين كسي كه ابوبكر را به حمله به خاك ايران تشويق كرد، „مثني بن حارثه شيباني“ بود. اين شخص، پيوسته با قبيله و دار و دسته خود به متصرفات ايران در عراق مي تاخت و اموال كشاورزان و دهقانان را غارت مي كرد. به احتمال زیاد اعراب از ضعف دولت ساسانی بی اطلاع بوده و اولین لشکرکشی ها را علیه روم شرقی ترتیب دادند. خلیفه دوم عمر درسال ٦۳٤ نامه ای از سردار خود ابن حارثه از سوریه دریافت کرد که درآن نوشته بود: ایران دچارهرج ومرج وآماده تسخیراست. عمر، خالدابن ولید را برای حمله به ایران اعزام کرد. خالد این پیام را برای هرمز فرمانده استان مرزی ایران فرستاد: <…اکنون مردمی بسوی تو می آیند که مرگ رادوست دارند، همانطور که تو زندگی را دوست میداری.>

اعراب تیسفون (مدائن) را که پایخت ساساسانیان بود تاراج و ویران کردند، بخشی از مردم را کشته و دیگران را به بردگی گرفتند. اینان درسال ٦٤٩ استخر رانیز ویران کرده، ٤۰ هزار مرد را کشته و زنان و کودکانرا به بردگی گرفتند. دراین جنگ روحیه خشونت قبیله ای و عربیت بر رفتار اسلامی غالب بود. پیامبر اسلام هنگام فتح مکه از خشونت و روحیه غارتگری اعراب جلوگیری کرده و گفت: امروز روز انتقام نیست، بلکه روز مرحمت است. اعراب مهاجم درآن زمان هنوز درک صحیحی از انسانیت نداشتند و غارتگری بر ترویج دین برتری داشت. گذاشتن نام <نیروی آزادیبخش> برآنان به همان اندازه خطا است که بخواهیم اسکندر را نجات دهنده ایران بدانیم.

در نبردهای بین ایران و اعراب نشانه ای از گفتمان عقیدتی دیده نمیشود و  سرداران عرب چون مغیره بن شعبه، خالدابن ولید و سعدابن ابی وقاص هیچکدام نمونه هایی تقوی و ایمان اسلامی نبودند.  درباره خالدابن ولید آمده است که در جنگ بارومیان حریف خودرا با وجود اینکه در آخرین لحظه اسلام را پذیرفت، کشت تا همسر اورا بدست آورد. همین امر باعث شد که به دستور خلیفه دوم از کار برکنارشود. مغیره بن شعبه در میان جنگ با ایرانیان با زن بدکاره ای رابطه داشت و سعدابن ابی وقاص که بعد ازکشتن رستم فرخزاد در کاخ مدائن مستقر شد، نمازخواندن را درست نمیدانست و از بیعت با امام علی سرباز زد.

شاید اگر اسلام هم ظهور نکرده بود و قبائل عرب با نیرو و یا عقیده دیگری متحد میشدند، بر ایران سالهای آخر ساسانیان پیروز میشدند، همانطور که قوم مغول تحت فشار قحطی و گرسنگی بدون داشتن مذهب و ایدئولوؤی برتر درسال ۱٢٢۰ سراسر ایران گرفته، شهر ها را نابود و مردم را قتل عام کردند وکتابخانه ها را به آتش کشیدند.

حتی شاید جای شکر باشد که اعراب با ایمان آوردن به اسلام تا حد زیادی روحیه جاهلیت و خشونت خود را از دست داده بودند و اسلام  برای آنها حدودی قائل شده بود که از آن درجنگ و برخورد با اقوام غیر مسلمان نمیتوانستند عدول کنند.

 ……………..

نوشته هادی رضازاده

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert