جنایت یازده سپتامبر نه تنها باعث نابودی بیش از ٣ هزار انسان بی گناه شد، بلکه در افکار عمومی پیوندی ناگسستنی بین اسلام و تروریسم ایجاد کرد، که باز کردن گره آن سالها طول خواهد کشید.
هدف از این مقاله نشان دادن این موضوع است که تروریسم از نظر تاریخی پدیده ای اروپائی بوده و معلول تحولات اجتماعی و سیاسی مدرن اروپا در ٢٠٠ سال گذشته می باشد. این پدیده تولید شده در اروپا مانند تکنولوژی، علوم، فنون و سلاح های جنگی و افکار دیگر به کشورهای ما نفوذ کرده و به عنوان حربه مبارزه مورد استفاده قرار میگیرد.
قبل ازورود به گفتار توجه خوانندگان را به این نکات جلب مبکنیم:
درهمه ادیان ابراهیمی در طول تاریخ بنام دین انواع خشونت، جنایت، جنگ های مذهبی، کشتار اقلیت ها، ضدیت با مخالفین رهبران دینی و … وجود داشته است و متأسفانه هنوزهم جریان دارد. کشتار بیرحمانه ارامنه در ترکیه اسلامی، تعقیب و اعدام طرفداران باب در نیمه دوم قرن ١٩ در ایران، نابودی یهودیان و جنگهای صلیبی در اروپای مسیحی، ستم دولت اسرائیل علیه فلسطینی ها و کشتار این قوم آواره، قابل انکار نیست.
هدف این نیست که برتری دین و یا فرهنگی را بردیگری به اثبات برسانیم، چون این تبلیغ همان »جنگ تمدن ها« خواهد بود که غربی ها میخواهند آنرا جانشین جنگ سرد کرده و با دشمن تراشی اعمال خشونت بار خود را توجیه کنند.
موضوع این مقاله تنها یک نوع از جنایت و خشونت است که امروز بنام تروریسم برسر زبانهاست. هدف تنها نشان دادن اینست که این پدیده برای اولین بار به عنوان یک »مکتب و راه مبارزه با نظام های سیاسی« در اروپا ی عصر مدرن ظهورکرده و از آنجا به کشورهای ما صادرشده است. برای نشان دادن همین نکته نیز نیاز به تحقیق و بررسی بیشتری است، که از حوصله یک مقاله خارج است.
ما میخواهیـــم با این مطلب راه را برای یک بحث عمیق تر باز کنیم و بنا براین این مقاله را یک پیشنویس بیشتر نمیدانیم. خوانندگان عزیز میتوانند درسایت ایتنرنتی برگ سبز درباره این موضوع بایکدیگر(از تاریخ ١٥ مای مای وایجاد امکانات فنی) بحث کنند: www.barge-sabz.de
از تروریسم تعریف دقیقی در دست نیست: بعضی ها هرنوع عمل خشونت انگیز را برای رسیدن به اهداف سیاسی تروریسم میدانند و دیگران اعمال خشونت برای کسب آزادی و مبارزه با نظام های ظالمانه را »مبارزه آزادیبخش« می نامند. همچنین »تروریسم دولتی« درسالهای گذشته نوعی از تروریسم شناخته شده و مورد بحث قرار گرفته است. ما فعلاً به مشکل تعریف تروریسم وارد نشده، بلکه میکوشیم تا وجوه مشترک هرنوع عمل تروریستی را در سه نکته خلاصه کنیم:
١- اولین اصل ایدئولوژی تروریسم اینست که انسانها از حق مساوی برای حیات برخوردار نیستند،
٢- تروریسم انسانها را به دوگروه »خوب« و »بد« تقسیم کرده، دسته دوم را فاقد فضیلت های انسانی دانسته و حق حیات را ازآنان سلب میکند
٣- تروریسم اعتقاد دارد که برای رسیدن به اهداف »عالیتر« میتوان انسانهای شرور را نابود کرد. معیار شرور بودن انسانها نیز توسط تروریست تعیین و تعریف میشود.
این اصول درتاریخ همیشه برای توجیه نابودی انسانها در همه فرهنگ ها رایج بوده است و نکته جدیدی نیست، ولی به شکل سیستمانیک و به عنوان یک ایدئولوژی در تاریخ مدرن معاصر برای اولین بار در انقلاب فرانسه مورد استفاده قرار گرفت. انقلاب فرانسه در ١٤ یولی ١٧٨٩ با حمله به زندان باستیل و اعتراض علیه رژیم فئودالی و ظالمانه لوئی شانزدهم آغاز شد. انقلابیون خواهان »آزادی، برادری و عدالت« بودند. تهدیدات نظامی و صفبندی مخالفین انقلاب درکشورهای همسایه علیه فرانسه، و مقاومت طرفداران نظام گذشته، در فاصله سالهای ٩۴ -١٨٩٣ دولت انقلابی را به سوی سیاستی سوق داد که از آن به عنوان <رژیم ترور> نام برده شد. دراین دوره که قدرت کامل به دست روبسپیر افتاده بود، هرگونه مخالفت سرکوب شده و افراد با کمترین دلائل به عنوان <ضدانقلاب> به زیر گیوتین فرستاده میشدند. بین سپتامبر ١٧٩٣ تا بهار ١٧٩٤ بدین ترتیب ٣٥ تا ۴٠ هزار انسان اعدام شدند. دادگاه های انقلاب سریع عمل کرده و حق هرگونه تقاضای تجدید نظر را از متهمین سلب میکردند. آزادی عقیده و بیان و رعایت حقوق فردی که اهداف اولیه انقلاب بودند، بدست فراموشی سپرده شده و تنها یک موضوع مطرح بود: <آیا متهم انقلابی و یا ضد انقلابی است؟> و دولت انقلابی خود تعیین کننده این معیار بود. روبسپیر اعتقاد داشت که <بین خلق و دشمنانش تنها شمشیر حکومت میکند.>
این اولین بار است که ما با کلمه <ترور> در تاریخ رو برو میشویم. ترور برای حفظ اصول عالی انقلابی انسانها را به دو گروه <انقلابی> و <ضدانقلابی> تقسیم کرده و نابودی گروه دوم را برای رسیدن به آزادی و دموکراسی توجیه میکرد. روبسپیر خود نیزقربانی همین ایدئولوژی شد و در یولی ١٨٩٤ سرنگون و به زیرگیوتین فرستاده شد.
ایدئولوژی ترور با خصوصیات سه گانه ایکه در ابتدا به آن اشاره شد در سالهای بعد در همه انقلاب ها وعملیات تروریستی به عنوان توجیه کننده <خشونت انقلابی> مشاهده میشود. <دیکتاتوری پرولتاریا> و سرکوب مخالفین برای <نجات انقلاب> یک نمونه برداری استالینیستی از تفکر روبسپیر می باشد.
براساس همین اصول سه گانه در اروپای قرن ١٩ گروه های مختلف تروریستی تشکیل شد که هدف آنها تضعیف دولت ها و مخالفین سیاسی بود. آنچه در انقلاب فرانسه توسط دولت انقلابی علیه ضدانقلاب تدوین شده بود، از طرف نیروهای انقلابی علیه دولت ها به اجرا درآمد. اینان خودرا <تروریست> ندانسته، بلکه به عنوان <بازوی انقلاب> علیه رژیم ها عمل می نمودند. اگر روبسپیر اعتقاد داشت که <بین خلق و دشمنانش تنها شمشیر حکومت میکند.>، اینان همین اصل را با این عبارت تکرار میکردند که <بین خلق و رژیم های ضدخلقی تنها جنگ مسلحانه حکومت میکند.>
بدین ترتیب بود که ایدئولوگ انقلابـــی ایتالیائــــی <کارلو پیــزاکانه> (١٨٥٧-١٨١٨) به عنوان یکی از بنیانگذاران تروریسم تئوری <تبلیغ اصالت عمل انقلابی> را تدوین کرد. این نظریه مورد استفاده گروه روشنفکر انقلابی روسیه بنام <اراده خلق> قرار گرفته و برای مبارزه علیه رژیم تزار به کار برده شد. ترور تزار الکساندر دوم در مارس ١٨٨١ مهمترین عمل تروریستی این گروه بود.
آنارشیسم نیز به عنوان تفکر نفی هرگونه قدرت دولتی، برای اولین بار در اروپا ظهور کرد که مشهورترین نماینده آن میشائیل الکساندرویچ باکـــونین (١٨٧۶-١٨١۴) می باشد.
در سال های آخر قرن 19 موجی از ترور شخصیت ها در اروپا ایجاد شده بود که کشورهای مختلف اروپا و حتی آمریکا را در برگرفت: سوء قصد به ویلهلم اول قیصر آلمان، و پادشاهان اسپانیا و ایتالیا نمونه هایی از این عملیات بود. در سال ١٨٩٤ رئیس جمهور فرانسه <سادی کارنو> بدست یک ایتالیایی مهاجر به قتل رسید. قاتل از طرفداران مکتب آنارشیسم بود. دهه آخر قرن ١٩ به <دهه بمب ها> معروف شده و کشف دینامیت عملیات بمب گذاری را آسانتر کرده بود. جالب توجه اینجاست که این عملیات از طرف روشنفکران و تحصیلکرده های اروپا مورد تأیید قرار گرفته و از عاملین به عنوان <قهرمان> نام برده میشد. فعالیت های روشنفکرانه آنارشیستی و تروریستی حتی به آمریکا سرایت کرد: درسال ١٩٠١ رئیس جمهور آمریکا <ویلیام مک کاینلی> که در جنگ علیه اسپانیا پیروز شده بود به دست یک آنارشیست اسپانیائی به قتل رسید. ضربه های تروریستی به حدی رسیده بود که از آن بنام <اینترناسیونال سیاه> نام برده میشد و روزولت رئیس جمهور آمریکا بعد از قتل <ویلیام مک کاینلی> تروریست هارا <سگ های هاری> میدانست که <نژاد بشر را تهدید میکنند>. قتل ملکه الیزابت قیصر اطریش و <اومبرتو> (پادشاه ایتالیا) نیز درهمین دوره صورت گرفت.
کشورهای اروپایی در ٢۴ نوامبر ١٨٨٩ در رم کنگره ای برای مبارزه با تروریسم و آنارشیسم تشکیل دادند که نتایج مهمی به همراه نداشت.
در قرن بیستم نیز فعالیت های تروریستی در اروپا ادامه داشت که مهمترین آن قتل ولیعهد اطریش و مجارستان در سال ١٩١۴ در <سارایوو> بود. این ترور سیاسی بهانه ای بود برای آغاز جنگ جهانی اول در اروپا.
صدور تروریسم از اروپا به آسیا
در آسیا ی قرن ١٩ و ٢٠ ما نه تئوریسین تروریسم داشتیم و نه ایدئولوژی آن به عنوان وسیله رسیدن به اهداف سیاسی موجود بود. حتی تا امروز ما واژه مناسبی برای کلمه تروریسم در زبان های غیراروپائی نداریم. خرابکاری ترجمه Sabotage و شورشگری همان Rebellion است. دریکی از لغتنامه های معتبر واژه <همه ترسانی> آمده است. هنگامیکه برای واژه ای در یک زبان معادل مناسبی نداریم، خود دلیل براینست که اصل موضوع نیز در این فرهنگ وجود نداشته است. تروریسم مانند آنارشیسم، یهودی ستیزی، ناسیونالیسم، انقلاب، دادگاه های انقلاب، دادستان انقلاب، ضد انقلاب، تصفیه انقلابی، کمیته های انقلاب، سلطنت مشروطه، مجلس شورا، کابینه، انتخابات، تفکیک قوای سه گانه و بسیاری از دستاوردهای دیگر از اروپا وارد سرزمین های ما شدند.
بررسی تاریخچه تروریسم در کشورهای مختلف آسیایی از حوصله این مقاله و اطلاعات نویسنده خارج است. ما تنها میتوانیم نگاهی کوتاه به تاریخ ایران در ١٢٠ سال گذشته داشته باشیم که آنهم نمیتواند دربرگیرنده همه وقایع مهم این سالها باشد.
در نیمه دوم قرن ١٩ ایران به یک کشور نیمه مستعمره تبدیل شده و دولت های انگلیس و روسیه در کسب امتیازات و استثمار بریکدیگر سبقت میگرفتند. جنبش های ضد استعماری رو به رشد بود و روشنفکران جامعه درجهت بیداری مردم تلاش میکردند. یکی از این امتیازات ظالمانه دادن حق بهره برداری از تولید و صنعت تنباکو به شرکت انگلیسی تالبوت بود.
امتیاز تنباکو و مقاومت مردم در برابر آن را درکتابها خوانده ایم. همانطور که میدانیم روحانی پرنفوذ آن زمان آیت الله میرزای شیرازی درسال ١٨٩١ فتوای معروف تحریم تنباکو را صادر کرد:<از امروز مصرف تنباکو مساوی است با اعلام جهاد علیه امام زمان>. آیت الله شیرازی نه حکم جهاد صادر کرد و نه مردم را به اعمال خشونت و ترور دعوت نمود. مقاومت منفی مردم و تحریم تنباکو به خودی خود باعث فسخ قرارداد شد. میگویند ناصرالدین شاه درحرمسرا از یکی از زنانش تقاضای قلیان کرد. زن گفت قلیان ازامروز حرام است. ناصرالدین شاه پرسید که چه کسی اینرا حرام اعلام کرده است و زن درجواب گفت: همان کسی که مرا به توحلال کرده است!
٥ سال بعد از این ماجرا ناصرالدین شاه با طپانچه میرزا رضا کرمانی در حرم شاه عبدالعظیم از پا درآمد. میدانیم که میرزای کرمانی از طرفداران سید جمال الدین اسدآبادی بود، ولی در بازجویی خود که متن کامل آن در دست است، هیچگونه انگیزه اسلامی و جهادی برای این ترور مطرح نکرد. او مرتب ظلم و شکنجه های دوره دستگیری قبلی خود را مطرح کرده و از سخنان وی چنین استنباط میشود که قصدش انتقام و بنا براین مجازات عامل اصلی ظلم و ستم یعنی ناصرالدین شاه می باشد. بازهم ما دراینجا اثری از اسلام به عنوان انگیزه تروریسم مشاهده نمی کنیم.
١٠ سال بعد از این ترور جنبش مشروطه با همکاری روحانیت، بازار و روشنفکران شروع شد. روشنفکران این دوره از دو دسته تشکیل میشوند: گروهی مانند میرزا ملکم خان دارای گرایش های غربی بوده و در تشکیلات فراماسونری و شبیه آن درجهت ایجاد آگاهی فعالیت میکردند. گروه دیگری تحت تأثیر انقلاب ١٩٠٥ روسیه قرار داشتند. انقلاب١٩٠٥ روسیه سلطنت مطلقه را تضعیف کرده و نظام مشروطه سلطنتی را با تأسیس پارلمان <دوما> به ارمغان آورد. این گروه دوم از روشنفکران را میتوان نیروی رادیکال و طرفدار خشونت در انقلاب مشروطه دانست. روحانیت میکوشید تا با مبارزه مسالمت آمیز و دوری از خونریزی به اهداف انقلاب که تأسیس مجلس و پایان دادن به سلطنت مطلقه بود دست یابد.
در سال ١٩٠۶ تقریباً ٧٠٠٠ کارگر ایرانی در قفقاز و بخصوص باکو و در صنعت نفت مشغول به کار بودند. بولشویک های قفقاز درسال ١٩٠٤ برای کارگران مسلمان ایرانی یک سازمان سوسیال دموکراسی (اجتماعیون عامیون) بنام <همت> تأسیس کرده و این کارگران را با اندیشه های چپ و رادیکال آشنا نمودند. کارگران ایرانی بعد از مراجعت به وطن این اندیشه ها را بین نیروهای مشروطه خواه پخش کرده و در رادیکالیزه کردن آنها مؤثر بودند. بیجهت نیست که تبریز به مرکز اصلی مقاومت علیه استبداد تبدیل شد. لنین در اثری بنام <بیداری آسیا> به این نکته اشاره کرده و می نویسد: <اکنون بعد از قیام ١٩٠٥ (روسیه) انقلاب دموکراتیک سرتاسر آسیا را فراگرفته است.> ترور به عنوان وسیله رسیدن به اهداف سیاسی از اروپا و آنهم از طریق روسیه وارد جنبش های آزادیبخش ایران شده و در سالهای بعد نیز نقش مؤثری داشت. بعد از انقلاب فوریه ١٩١٧ روسیه از طرف <حزب دموکرات> ایران شبکه ای بنام <کمیته مجازات> تشکیل شد که هدف آن ترور اتباع انگلیسی و سیاستمداران ایرانی طرفدار انگلیس بود. همچنین کارگران ایرانی مقیم باکو بین سالهای ١٧-١٩١۶ یک سازمان انقلابی بنام <عدالت> تأسیس کرده و افکار انقلابی را به ایران منتقل نمودند. این سازمان درسال ١٩٢٠ به عنوان <حزب کمونیست ایران> وارد فعالیت شد. جنبش گیلان و فعالیت های پارتیزانی علیه نفوذ انگلیس درایران بخصوص بعد از انقلاب اکتبر ١٩١٧ نیز متأثر از افکار مارکسیستی بود.
ایران نیز بعد از جنگ جهانی دوم مانند بسیاری از کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره در تب و تاب ناسیونالیسم و کسب خودمختاری و استقلال از قدرت های خارجی بخصوص انگلیس قرار گرفت. جنبش ملی شدن نفت یکی از بارزترین نمونه های بیداری ملی ایران در این دوره است. این جنبش مردمی نیز میکوشید خود را تحت رهبری مصدق از خونریزی و عملیات تروریستی دور نگهدارد. درست است که دراین سالها چند ترور سیاسی بنام اسلام رخ داد، ولی اکثریت علما و روحانیت طرفداران اینگونه روش ها نبوده و عاملین نیز پایگاه مردمی کافی نداشتند. رفتار آیت الله بروجردی درسالهای بعد ازکودتای ٢٨ مرداد وروش مسالمت آمیز او نمونه تفکر اکثر روحانیون در برخورد با جریانات سیاسی بود.
تحولات سالهای اول دهه ٤٠ شمسی در ایران در رابطه با <انقلاب سفید> درگیری و تضاد بین روحانیت و رژیم را دامن زد ولی نارضایتی روحانیت تروریسم را به همراه نیاورد ویکی دو عمل تروریستی درحدی کاملاً محدود و بدون استمرار صورت گرفته و از صحنه سیاست خارج شد. نیروهای اسلامی ناراضی در سطح قابل توجهی وارد عملیات تروریستی نشدند. بجای اینکه تروریسم اسلامی ابتکار عمل را بدست گیرد، این بار نیزنیروهای افراطی و رادیکال چپ پرچمدار مبارزات قهر آمیز و مسلحانه شدند. کسانیکه دهه ٧٠ میلادی را به خاطر دارند، میدانند که در آن سالها یک موج جهانی برای مبارزات چریکی و مسلحانه جریان داشت و نیروهای طرفدار مارکسیسم بیشترین ضربات خشونت بار را بر پیکر امپریالیسم وارد میکردند. جالب اینجاست که نیروهای چریکی مسلمان نیز برای فعالیت های مسلحــانه خود بیشتر از مبارزین آمریکــای لاتیــن، چه گوارا و رژی دبره الهام گرفته و اسلام را به تنهائی برای بسیج روشنفکران، دانشجویان و دانشگاهیان کافی نمیدانستند. خیلی از این افراد روحانیت را نیرویی محافظه کار و مخالف عملیات مسلحانه و تروریستی میدانستند. در آمریکای لاتین، اروپا و فلسطین نیز وضعیت به همین شکل بود. مبارزات چریکی در آلمان، فرانسه، ایتالیا، ژاپن و فلسطین در دهه ٧٠ میلادی با هرنوع اندیشه مسالمت آمیز مخالفت کرده و مبارزه مسلحانه را تنها راه نجات و سعادت میدانست. یکی از معروفترین شعارها این بود: <مراکز و متروپل های رفاه و استثمار باید نابود گردد> و عجیب است که همین شعار امروز از دهان کسانی بیرون می آید که طرفدار اسلام طالبانی میباشند!
مبارزین فلسطینی و بخصوص گروه مارکسیستی <جبهه خلق برای آزادی فلسطین> اولین نیروهایی بودند که با هواپیماربائی انسانهای عادی و بیگناه را هدف عملیات تروریستی قرار دادند. تا قبل ازاین تاریخ تروریسم عمدتاً علیه مخالف سایسی خود عمل کرده و میکوشید، تا به افراد بی طرف صدمه ای وارد نشود. جبهه خلق درسال ١٩۶٨ یک هواپیمای شرکت ال آل اسرائیلی را به رم برد و لیلی خالد به عنوان اولین زن هواپیما ربا یک سال بعد یک هواپیمای دیگر را ربوده و به دمشق هدایت کرد. در هیچیک از عملیات هواپیماربائی و تروریستی (مانند حمله به ورزشکاران اسرائیلی در المپیک مونیخ) که در دهه ٧٠ به اوج خود رسیده بود، نامی از اسلام نبود. هواپیماربائی نیز خود روشی بود که از کوبا به فلسطین وارد شده بود. حتی مسلمانان در عملیات انتحاری نیز پیشقدم نبودند و مبتکر آن نیستند. اولین اکسیون انتحاری در سال ١٩٨٣ توسط یک گروه بعثی سوریه علیه اسرائیل انجام شد. امروز عملیات انتحاری و اسلام افراطی به عنوان یک جریان واحد تلقی میشود و استدلال اینست که عاملین اینگونه عملیات به امید رسیدن به ٧٢ دختر باکره در بهشت دست به این کار میزنند. ما فراموش کرده ایم که مبتکرعملیات انتحاری، خلبان های ژاپنی و آلمانی بودند که در پایان جنگ جهانی دوم آگاهانه برای انفجار اهداف دشمن دست به خودکشی میزدند، بدون اینکه حتی یک دخترباکره ای درانتظار آنها نشسته باشد!
مغرب زمین همیشه محصولات خود را بعد از پایان تاریخ مصرف به مشرق زمین منتقل کرده است و این تنها منحصر به تروریسم نیست.
غرب برای مبارزه با شوروی ١٢ سال تمام نیروهای اسلامی را درافغانستان برای مبارزه و ترور با پول و اسلحه تربیت کرد و اسامه بن لادن یکی از شاگردان این مکتب است.